جلسه شهید جواد علیجانی

جلسه شهید جواد علیجانی

این وبلاگ در جهت قرار گیری مطالب مفید و همچنین گزارشاتی از جلسه های تشکیل شده در طول هفته ها راه اندازی شده است.
و امید است که شما بازدید کننده ی گرامی در جهت بهبودی و رشد این وبلاگ نظرات ارزنده ی خودتون رو برای ما ارسال کنید تا وبلاگ ما گامی در جهت اعلام گزارشات و مطالب مفید بردارد.
این وبلاگ در تاریخ 18 مرداد ماه 1393 تاسیس شد.

بایگانی
نویسندگان
پیوندها
سامانه پیامکی جلسه
تقویم و روز نگار وبلاگ
تولبار وبلاگ
نوای وبلاگ

در این صفحه از وبلاگ جالب ترین و بهترین مطالبی که توی گروه واتسآپ قرار داده شده است نمایش داده خواهد شد لذا از دوستان می خوایم که با قرار دادن مطالب جالب خود در گروه واتسآپ در هر چه بهتر و به روز بودن وبلاگ ما را یاری دهند...!



1. عادت به شرایط بد...!

آیا تا به حال به اجبار به دستشویی عمومی رفته اید که بوی بد بدهد بطوری که حالت خفه شدن به شما دست بدهد؟

دقت کرده اید که بعد از 5 دقیقه،‌ دیگر به آن شدت بوی بد را احساس نمی کنید؟!

و اگر تصادفا یک ساعت آنجا گیر بیفتید ممکن است بگویید: انگار اصلا بوی بدی نمی آید. قانونی در این جا داریم که صادق است: ما به محیطمان عادت می کنیم.

اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم بد بختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است!

اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن طبیعی می دانید.

اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگویید. و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید،‌ به خودتان هم دروغ خواهید گفت.

اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پر انگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.

تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید.



2.

8 تا از کوتاه ترین جوک های ایرانی:

.

.

.

.

.

.

.

1- سایپا مطمئن

2- دانشگاه آزاد اسلامی

3- اینترنت پر سرعت ایران

4- بانکداری اسلامی

5- گارانتی

6- شایسته سالاری

7- کی مهریه را داده کی گرفته

8- احساس تکلیف کاندیداها



3.

6037491002517348

شماره حساب حشمت فردوس...
از این به بعد باید به جای کمک به غزه پول جمع کنید برای حشمت فردوس.
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!


4. پسر همسایه 6 سالشه iphone 5s gold داره

من هم سن این بودم یه گوشی داشتم هر دکمه ای ش رو می زدی 

می گفت:واق واق بعد شعر می خوند :-[:-[:-[


5. طرف از مغازه اومده بیرون. هر هر میخنده. میگن بهش چرا میخندی؟ میگه رفتم سرکارشون گذاشتم اومدم. میگن چکار کردی؟ میگه پول دادم چیزی نخریدم...!



6. باز ما دو تومن شارژ کردیم و این ایرانسل شرو کرد


عاقا من نمیخوام پولدارشم
گنج نمیخوام
صندوقچه سکه طلا نمیخوام
پیشواز های ویژه نمیخوام
آیفون فایو نمیخوام
مزدا تیری نمیخوام
تو سرت بخوره اون ستاره هفت مربع،ما اصن دلمون میخواد شارژ را گران بخریم از بقالی
ولم کن
عاخه بدبخت گدا گشنه دو تومن چیه ک میخوای از چنگ من درش بیاری؟
اصن از همون وقتی ک رابطه ی منو با همراه اول خراب کردی باید میفهمیدم قصدت تیغ زدنه

کثثثثثثثثافتتتتتتتتتتت


7. یکی از دوستام تعریف می کرد :


“با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.
یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.

خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.
اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…

رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟
گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟

گفت بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!


8. میگن یه روزیه دختربچه ی اصفهانی داشته درخونه بازی میکرده وتوی گوشش گوشواره ی طلابوده یه دزدمیادمیگه گوشوارتوبده تابهت شکلات بدم دختره میگه اگه عرعرکنی بهت میدم دزده عرعرمیکنه دختراصفهانیه میگه توکه خری میفهمی این گوشواره هاطلاست اونوقت فکرمیکنی من نمیفهمم!همچین موجودات نازنینوفهیمی هستیم مااصفهانیا



9. ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩبوﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﻭﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡﯾﺎﻓﺘﻢ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ ..


ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﮐﺴﺮ ﺷﺄﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮐﻮﭼﮏ ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟

ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ

ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ

ﮔﺮ ببینی ﻧﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ

ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻒ ﻧﺸﯿﻨﺪ ، ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ


10. حاج قاسم لودر دزد، خدا قوت!

به محض این که هوا تاریک می شد؛ بچّه ها اوایل شب در آن هوای تاریکِ تاریک، که دید دشمن کم بود، همراه با گروه تأمین از خاکریز حرکت می کردند و خودشان را به سنگری که لودر در آن جا بود، می رساندند. ساعت ها در کنار لودر می ماندند تا زمانی که ماه کاملاً در آسمان نمایان شود و نورافشانی کند. آن ها با استفاده از نور ماه با آچار و ابزار، اقدام به بازکردن سرسیلندر و تعمیر آن می نمودند. حال نوبت حمل قطعات خراب به پشت خط، به منظور تعمیر گردید. با توجّه به این که وزن این قطعات سنگین و حمل آن ها با مشکلات ویژه ای همراه بود و نیروهای ما در دید دشمن قرار داشتند، بچّه ها با زیرکی تمام، قطعات را داخل برانکارد قرار می دادند و آنها را به صورت نیم خیز با توجّه به سنگین بودن، برای تعمیر به پشت خط، انتقال می دادند. سرسیلندر و شیلنگ های فشار قوی برای تعمیر به اهواز برده شد. طی این مدّت بچّه ها به طرف لودر نمی رفتند زیرا احتمال لو رفتن و مانع از ادامه ی کار می شد. سرسیلندر از اهواز آورده شد ولی می بایست آن را به نزدیکی لودر حمل کرد، با روش قبلی این کار انجام شد و سرسیلندر و شیلنگ های فشار قوی روی لودر بسته شد. باطری لودر از کار افتاده و فاقد برق بود. می بایست شارژ شود، باطری همانند دیگر قطعات با برانکارد به پشت خط، آن هم در تاریکی شب حمل و برای شارژ به اهواز منتقل گردید، بعد از دو روز برگشت داده شد و مجدداً بر روی لودر قرار گرفت. لودر آب و روغن قاطی کرده بود، روغن آن را تخلیه و مجدداً 20 لیتر روغن و 20 لیتر آب داخل پیت ریخته و به وسیله برانکارد، آن هم در تاریکی شب به محل استقرار لودر حمل گردید و داخل لودر تخلیه شد. حال بایستی لودر را روشن نماییم. همین که دشمن را سرگرم نمودیم، لودر را روشن و از داخل سنگر بیرون آوردیم. هوا کاملاً تاریک بود ولی در زمان حرکت لودر، راننده متوجّه شد که لاستیک جلو پنچر می باشد، بیل لودر را روی زمین قرار داد و دستگاه لودر را به صورت دنده عقب به سمت خاکریز خودی هدایت نمود، بعد از این واقعه تازه عراقی ها متوجّه شده بودند، چه اتفاقی افتاده است. دیگر کار تمام شده و لودر، پشت خاکریز ایرانی ها رسیده بود. فردای آن روز عراقی ها از شدّت عصبانیّت شروع به یاوه گویی از طریق رادیو، علیه فرمانده تیپ، حاج قاسم سلیمانی نمودند، به او لقب قاسم لودر دزد دادند زیرا با این سرقت لودر، روحیه ی نیروهای عراقی ضعیف گردیده بود و نیروهای ما از خوشحالی انجام این کار، در پوست خود نمی گنجیدند.



11. خاطرات حجةالاسلام قرائتی از دفاع مقدس:
هدیه یتیم به جبهه:
در ایّام جنگ، نامه‏اى از دخترى ۹ ساله خطاب به رزمندگان به دستم رسید که مضمونش چنین بود:
با سلام به امام زمان(علیه السلام) و رهبر کبیر انقلاب، اسم من زهرا است، این هدیه را که مقدارى نان خشک و بادام است براى شما مى‏فرستم.
پدرم مى‏خواست به جبهه بیاید ولى تصادف کرد و جان سپرد. 
من ۹ سال دارم، نصف روز به مدرسه مى‏روم و نصف روز قالیبافى مى‏کنم. من و مادرم روزه مى‏گیریم تا خرجى خود را تهیه کنیم.
ما پنج نفر هستیم که همگى کار مى‏کنیم، من ۹۲ روز کار کرده‏ام تا توانستم براى شما رزمندگان نان و بادام بفرستم. 
از خدا مى‏خواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کند، سلام مرا به کربلا برسانی.


12. برادران یوسف وقتی میخواستند یوسف را به چاه بیفکنند یوسف لـبـخـنـدی زد!

یهودا پرسید: چرا خندیدی؟ این جا که جای خنده نیست!

یوسف گفت: روزی در این فکر بودم که چگونه کسی می‌تواند با من دشمنی کند با وجود اینکه برادران نیرومندی چون شما دارم!

اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که غیر از خــــدا تکیه گاهی نیست!

و این چاه نشینی امروز من تاوان تکیه دادن به خلق خداست!
و من یتوکل علی الله فهو کسبه



13. ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺮﺍﺍﺳﻢ ﻫﻤﻪ ﺧﻤﯿﺮﺩﻧﺪﻭﻧﺎ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﺲ

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺧﺪﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺗﺎﻭﻗﺘﯽ ﻧﺴﯿﻢ ﻭﭘﻮﻧﻪ ﻫﺴﺖ , ﻏﻼﻡ ﻧﻌﻨﺎﯾﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﺖ!
ﻧﺨﻨﺪﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻩ



14. میرحسین متوهم در ایران که هیچ حقی هم نداشت، حرف رهبری را قبول نکرد و فتنه آفرید؛ اما مالکی در عراق که چندان بیراه هم نمی گفت و به حکم دادگاه قانون اساسی اکثریت داشت، به حکم مرجعیت شیعه گردن نهاد و از فتنه ای جدید جلوگیری کرد.

مرور کنیم:
چهار روز قبل:
حیدرالعبادی مامور تشکیل کابینه شد و نوری مالکی گفت اقدام رییس جمهور خلاف است و هرگز تسلیم نمی شوم
دو روز قبل:
رهبر انقلاب: "ان شاءالله با تعیین نخست وزیر جدید عراق، گره کارها باز و دولت تشکیل میشود تا بتواند کار کند و به کسانی که قصد فتنه در عراق داشته و دارند درس خوبی بدهد."
آیت الله سیستانی: "نوری مالکی کناره گیری کند"
دیروز:
نوری مالکی کناره گیری کرد.
به یک هفته نرسید ماجرای تعیین رییس دولت در یک کشور بحران زده و چندپاره و مستعد فتنه جدید جمع شد اما اینجا به خاطر لجاجت و البته دستور از خارج هشت ماه طول کشید.
آیا فتنه گران نباید شرمنده باشند؟


15. سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ وَ یا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین.

 حضرت محمد(ص) فرمودند:
هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود.


16. ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻬﺪﻭﯼ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺳﮑﻮﺭﺕ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ

ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺟﻨﮓ، ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎﺭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺍﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻋﺮﺍﻕ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﮐﺸﺘﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺳﮑﻮﻫﺎﯼ ﻧﻔﺘﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﺩ. ﮐﻮﯾﺖ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ، ﻭ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ، ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺻﺪّﺍﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﻋﺎﻟﯽ ﺭﺗﺒﺔ ﺳﭙﺎﻩ، ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﻣﺘﮑﺒّﺮﺍﻧﺔ ﻧﺎﻭﻫﺎﯼ ﺟﻨﮕﯽ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﯾﺮ ﮐﺸﺘﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺷﻨﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺗﺤﺖ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺽ ﺍﻣﺎﻡ (ﺭﻩ) ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ (ﺭﺽ) ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ: «ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ، ﻣﯽ ﺯﺩﻡ.» ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺮﻑ ﺍﻣﺎﻡ، ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻬﺪﻭﯼ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﺶ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﯿﮋﻥ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﯾﮏ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺜﻞ ﻭ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤّﺖ ﻭ ﺭﺷﺎﺩﺕ ﺩﻟﯿﺮﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﻼ‌ﻣﯽ، ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎﺭﺱ، ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻮﮐﺮﺍﻧﺸﺎﻥ ﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺳﺎﺯﻧﺪ.
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﻧﻔﺘﮑﺶ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﯾﺘﯽ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﺮﭼﻢ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺍﺳﮑﻮﺭﺕ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮﺳّﻂ ﻧﺎﻭﮔﺎﻥ ﺟﻨﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺭ ﺗﯿﺮﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ ۱۳۶۶ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ، ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﯽ، ﺗﺒﻠﯿﻐﯽ، ﺳﯿﺎﺳﯽ، ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻭ ﺍﻃّﻼ‌ﻋﺎﺗﯽ ﺟﻬﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻮﻓّﻘﯿﺖ ﺁﻣﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ، ﻧﻔﺘﮑﺶ ﮐﻮﯾﺘﯽ «ﺍَﻟﺮَّﺧﺎﺀ» ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﻣﺒﺪّﻝ «ﺑﺮﯾﺠﺘﻮﻥ» ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﯾﮏ ﺳﺘﻮﻥ ﻧﻈﺎﻣﯽ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ، ﺍﺳﮑﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﺍﯾﻦ ﻧﻔﺘﮑﺶ، ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﺔ ۱۳ ﻣﺎﯾﻠﯽ ﻏﺮﺏ ﺟﺰﯾﺮﺓ ﻓﺎﺭﺳﯽ، ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﺳّﻂ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻬﺪﻭﯼ ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ، ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ۴۳ ﻣﺘﺮ ﻣﺮﺑّﻊ ﺩﺭ ﺑﺪﻧﺔ ﺁﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮔﺮﺩﯾﺪ. ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺳﯿﺪ ﺍﺣﻤﺪ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻬﺪﻭﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩﯾﺪ.
شادی روح امام و شهدا صلوات



17. خاطره دوران دفاع مقدس حمید بدیعی 

 شلمچه پاتک شد، وعقب نشینى تا مقر قطبى که بهش میگفتیم تاکتیکی همه عقب امده بودن، همه رفته بودن و یه عده تا أهواز عقب رفته بودن،یه افتضاحى بود هر کى ادم خودش بود، فرماندهى کلا نتونسته بود خودش و جمع وجور کنه؛ نیروها بى صاحب، تمام تسلیحات جا مونده بود، حتى توپ هاى خود کشش ارتش؛ تو این وضعیت سبز چهره رو پیدا کردیم بهمون گفت بریم ببینیم چه کار میشه کرد؛ مقر قطبى خالى بود ولى چون جای خوبى بود وسنگرای محکم داشت سبز چهره گفت همینجا میمونیم، تمام موجودى چن تا کلاش و سه تا قبضه ارپى جى اونم بدون موشک داشتیم البته تو مقر رو میگم، شب رو با شوخى ومسخره بازى گذروندیم و نخوابیدیم؛ سبز چهره میگفت اگر عراقیها گرفتنمون بگید این سرباز زوریه(اجباری) نگید فرمانده واحد هست؛ من و شهید مهدى رضایى میگفتیم برای این که مارو اذیت نکنن به عراقیا میگیم تو فرمانده ایى؛ بالاخره صبح شد سبز چهره گفت با على اسدى برید ببینید عراقیها تا کجا اومدن و یه خورده مهمات پیدا کنید مخصوصا أر پى جى؛ یه موتور برداشتیم رفتیم یک ساعتى منطقه رو گشتیم، عراقى در کار نبود یه جایى رو دیدیم عین یه مقر بود رفتیم داخل سرو گوش اب بدیم ، اخر مقر بیست متر راه بود و یه خاکریز بلند، یه بیست تا شهید رو زمین بودن، قرار شد پلاکاشون رو نصف کنیم، على از اونور من از اینور تو یه مساحت هزار مترى پخش بودن، شش تا از شهدا باند پیچى داشتن روی قسمتهایى از بدنشون، من امدم از همون شروع کنم که على برگشت گفت تو هم صداهارو شنیدى گفتم کدوم صدا که یه نفر پامو گرفت، یه لحظه قلبم افتاد تو جورابم، یکى از شهدا که باند پیچى بود پام رو گرفته بود گفتم پیر شده سکته کردم چرا خودت رو به مردن زدى گفت پشت این خاکریز همون بیست متر اون طرف تر پر از عراقیه، ما هم از دیروز اینجایم ٧ نفر زخمى بودیم دو نفر از بى آبى تموم کردن، مارو به هر کى میپرستى از اینجا ببر، صورتشو ماچ کردم گفتم باشه ولى پام رو ول نمیکرد، به هر بدبختى بود خودم رو آزاد کردم، رفتم طرف خاکریز یه سرک کشیدم یه عراقى داشت لباس میشست وبلند با عربى صحبت میکرد،سراسر خط پر بود از تانک؛ کلا زرهى بودن، آبى که باهامون بود دادیم مجروها موتور رو گرفتیم دست اومدیم یه جای امن سوار شدیم الفرار، به سبز چهره جریان رو گفتیم قرار شد هوا تاریک شد بریم اونجا؛ اقای اتشى پاسدار بیمارستان مسلمین بود امد برا شش ماه جبهه دیگه بر نگشت موند جبهه اونم همیشه پایه کار بود، شب دوتا تویوتا یه امبولانس یه خشایار برداشتیم و رفتیم اونجا، همه رو سوار کردیم هم شهید هم مجروح، دویست تا هم گلوله أر پى جى اقای اتشى پیدا کرد که بار تویوتا زدیم حرکت کردیم؛ عراقی ها فهمیدن پرژکتورهاى تانک رو روشن کردن زمین و زمان رو به گلوله بستن ولى کسى یه خط هم بر نداشت؛ اتشى، نوبهار، اسدى، شهید رضایى، میرزایى، و کسانى که یادم رفته در ان شب یکدیگر را یاری کردند تا سربازان سرافراز وطن را به خانه برگردانند.



18. واتس آپ مجمع جهانی شیعه شناسی

پایگاه اطلاع رسانی مجمع جهانی شیعه شناسی در راستای اهداف خود در نشر و ترویج معارف حقه اهل بیت علیهم السلام، با توجه به استقبال چشمگیر مردم از برنامه ارتباط جمعی «واتس آپ» در تلفن های همراه، بر آن شد تا با استفاده صحیح از این ابزار زمینه ای را برای نشر فرهنگ متعالی اهل بیت فراهم کند. به همین منظور، گروهی در این نرم افزار تحت عنوان «شیعه شناسی» راه اندازی کردیم و در آن مطالب مرتبط با شیعه و تشیع مثل احادیث اهل بیت علیهم السلام ، پاسخ به شبهات ، اخبار جهان تشیع و دیگر مطالب مفید رو به اشتراک می گذاریم.
شما می توانید با عضویت در این سامانه روزانه مطالب مفید و متنوع و زیبا با موضوع «شیعه شناسی» دریافت کنید.
برای عضویت شماره 09375659924 را به لیست مخاطبین اضافه کرده و از طریق نرم افزار واتس آپ کلمه «یا مهدی» را ارسال کنید.
توجه : این گروه به صورت لیست انتشار می باشد ، لذا پیام ها به صورت خصوصی برای اعضاء ارسال می شود و شماره های شما از دید سایر اعضاء مخفی خواهد بود.
دوستانی که قبلا عضو شده اند لازم نیست مجدداً درخواست عضویت کنند
برای مقابله با واتس آپ های منحرف شبکه های وهابی لطفا نشر دهید
با ارسال این پیام به دوستان خود آنها را هم دعوت به عضویت در این سامانه کنید



19. سوال:

از برخی شرکت‌ها، پیامکی دریافت می‌کنیم که در آن این طور نوشته شده است: «با ارسال یک پیامک بدون متن در قرعه‌کشی مثلا یک خودرو و غیره شرکت کنید». 
ظاهراً همزمان با ارسال پیامک به سامانه شرکت مبلغ 75 تومان از طریق قبض یا کسر از کارت شارژ از حساب ما کسر و به حساب آن شرکت واریز می شود و احتمالا جوایز نیز از همین پول تهیه می‌شود.
 حکم شرعی این کار چیست؟
  آیا شرکت در این مسابقه و قرعه‌کشی جایز است؟

پاسخ دفتر آیت‌الله‌ سیستانی:
1 اصل این کار شرعی نیست و جایز نیست.
2 وقتی این عمل صحیح نباشد، شرکت درآن هم جایز نیست.

پاسخ آیت‌الله‌ مکارم شیرازی:
این کار در واقع نوعی بخت‌آزمایی جدید است که آن را به شکل ارسال پیامک درآورده‌اند. شرکت در آن جایز نیست و هدیه‌ای که می‌دهند، شبیه هدیه‌ای است که در بخت آزمایی یا قمار و مانند آن می‌دهند (یعنی حلال نیست). متأسفانه هر روز یک راه جدیدی برای جذب اموال مردم تولید می‌کنند و مردم را به کارهایی که مشروع نیست می‌کشانند.
عزیزان یک بار دیگر استفتاءات وجوابهای آنرا به دقت بخوانید.....



20. پدر به دختر: پاشو یه لیوان اب بیار برا بابا

دختر به پدر: ول کن بابا دارم تلویزیون میبینم حال ندارم 

دختر کوچیکتر به بابا: بابا ولش کن این خیلی بی ادبه پاشو برو خودت بخور یه لیوانم واسه من بیار


21. ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﺍی ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻋﮑﺴﺶ

ﮐﻨﻲ ﺑﺎﺯﻡ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻨﻲ ﺭﻭ ﻣﻴﺪﻩ :

" ﺍﻣﻴﺪ ﺁﺷﻨﺎﻳﺎﻥ ﺷﺎﺩﻱ ﻣﺎ "

ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩی؟
ﻧﻪ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﺧﻼﻗﻴﺖ رو حال کردی...؟
ﻧﻪ ﻛﻒ ﺑﺮ ﺷﺪی...؟
فکت اومد پایین ...؟
برو واسه بچه محلاتون تعریف کن :)))


22. صف ﻧﺎﻧﻮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻡ

ﯾﺎﺭﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺻﻔﻪ؟
گفتم پـ نه پـ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﻓﺎﻋﯽ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﺷﺎﻃﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﺎﺷﺘﻪ ﺑﺰﻧﻪ!



23. ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻃﺮﻑ ﺭﻓﺘﻪ ﻧﺼﻒ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺭﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ 4 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﺩﻻﺭ

ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﻪ ...ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻪ ﺻﺪﻗﻪ ﺳﺮ ﻭﺯﯾﺮ ﻧﻔﺘﺶ 18 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﺩﻻﺭ
ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ...
ﺧﺮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﺍﺻﻼ
ﭖ ﻥ : ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﻣﭽﮑﺮﯾﻢ


24. سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران پس از سخنرانی به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند. بعد، آنها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد. حال، از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود ظرف پنج دقیقه بیابند. همه دیوانه‌وار به جستجو پرداختند؛یکدیگر را هُل می‌دادند؛ به یکدیگر برخورد میکردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حدی نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. سپس از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است. در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند. سخنران ادامه داده گفت، "همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد. همه دیوانه‌وار و آسیمه‌سر در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سو چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید. این است هدف زندگی انسان.



25. ﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ 3 ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ

ﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻨﻢ
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ
ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺸﻤﺎ ﺑﺪﻫﻢ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟ ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﺧﯿﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﻣﺎ
ﻧﻤﯽ ﺁﯾﯿﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﺯﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ
ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺩ
ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﻮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺯﻥ
ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﺳﻢ ﯾﮑﯽ
ﻋﺸﻖ ﯾﮑﯽ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺳﺖ ﺯﻥ
ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺧﺐ
ﺛﺮﻭﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺯﻥ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺭﺍ
ﺩﻋﻮﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻪ ﮎ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ
ﻣﯿﺸﻨﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﯿﻢ ﺯﻥ ﻭ
ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩﻥ
ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ .ﺷﻤﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ
ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ
ﺍﻭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﺯﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﮐﺠﺎ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ
ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ 3 ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻠﯿﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺩﺯﺩﯾﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺗﯽ
ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ 3 ﻣﺮﺩ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﻫﻨﺪ
ﺭﻭﺍﻧﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺗﯽ



26. إنّ اللَّه تعالى یباهی بالشّاب العابد الملائکة، یقول أنظروا إلى عبدی ترک شهوته من أجلی.

خدا بجوان عابد بر فرشتگان مباهات میکند و میگوید بنده مرا بنگرید که بخاطر من از تمایلات خود چشم پوشیده است.



27. خوبی سرما خوردگی اینه که:

هر وقت دستت رو میکنی تو دماغت دست پر برمیگرده



28. معنی زندگی را در اتاقم پیدا کردم:

سقف گفت: اهداف بلند داشته باش.
پنجره گفت: دنیا را بنگر.
ساعت گفت: هر ثانیه با ارزش است.
آیینه گفت: قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش.
تقویم گفت: به روز باش .
زمین گفت: با فروتنی نیایش کن .
موفق باشید


29. این دیگه چه گروهیه!؟این هم شد گروه؟! یه آدم تو این گروه نیست...همه مثل حیوونن....رییس اش که از همه عوضی تر....خجالت نمی کشید با این گروه سرتاپا آشغالتون؟کاش آدم دزد باشه...کلاش باشه...ولی عضو این گروه نباشه...به شمام می گن آدم....برید به جهنم با این گروه آشغالتون... ((((((( صحبت های یک عضو جدا شده از گروه داعش)))))))



30. رفتم توالت عمومی، دیدم روی سیفون نوشته:
((گر خواهی که نبینند مردم هنرت را، برخیز و بکش سیفون بالای سرت را))
من موندم شاعرای این مملکت چرا استعدادها رو اینجور جاها خالی میکنند..!!



31. پسره نه درس خونده، نه خوشتیپه، نه پول داره! خلاصه بگم صفر صفر!
ازش میپرسی ازدواج کردی؟
با اعتماد به نفس میگه هنوز دم به تله ندادم!
لامصب تو خودت تله‌ای!



32. دیدار دانشجوی مشروب خور با آیت الله بهجت
حمید دانشجو بود…دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید…حاج آقا باشماست."
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
--------------------------------------
ترک هرگناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف …
ترک هرگناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…
اللهم عجل لویک الفرج



33. هوا که بارانی میشود...
.
.
.
از پنجره اتاقم...
.
.
خیلی راحت تف میکنم رو ملت هیچکیم نمیفهمه !!!مریضم خودتی



34. یه بارم اومدم مث تبلیغ 5040 وایسادم لب خیابون و گفتم 5040، تاکسی جلو پام نگه داشت یه خرده مسیرو که رفتیم، جلو تیمارستان پیادم کرد...
می خواستم بگم گول این تبلیغای تلوزیونو نخورین...
همش دوروغه...



35. طریقه کسب درآمد از لاین ، وایبر ، وی چت و سایر برنامه های ارتباطی
برید تو قسمت Account
بعدش برید توی Account setting
بعد برید پایینِ پایین این گزینه رو انتخاب کنید
deactivate
اکانت خود را غیر فعال کنید و برید سر کار و زندگیتون و
کسب در آمد کنید...


36. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺭﻩ
ﺳﻠﻒ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ. ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ . ﺟﻠﻮ
ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ . ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ
ﺩﯾﺪﯼ ﮔﺎﻭ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﯾﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻥ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺑﺎ
ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﭘﺲ ﻣﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ
ﮐﻨﻢ ﻣﯿﺮﻡ ﯼ ﺟﺎ ﺩﯾﮕﻪ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ
ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ
ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﮐﻨﻪ . ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﺟﻠﺴﻪ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺩ
ﮐﺮﺩﻧﺶ . ﻣﯿﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻢ ﺍﮔﻪ
ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﯼ ﺑﻬﺖ ﻧﻤﺮﻩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ
ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ. ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎ ﮐﯿﺴﻪ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ
ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮑﯽ ﭘﺮ ﭘﻮﻟﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﺷﻤﺎ
ﮐﺪﻭﻣﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﺮ
ﭘﻮﻝ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﮐﯿﺴﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ
ﺭﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ .ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺑﻠﻪ ﺩﻗﯿﻘﺄ ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ
ﭼﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ
ﺧﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ
ﻧﻮﯾﺴﻪ ﮔﺎﻭ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ ﻭﻟﯽ
ﺑﻌﺪ ﭼﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﻤﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﯽ ﻭﻟﯽ ﺍﻣﻀﺎ ﻧﮑﺮﺩﯼ



37. دقت کردین دلمه چقدر خوشمزه تر از کوفته است 
.
.
.
.
.
.
پس خواهرم تو هم حجابتو حفظ کن 
.
.
.
.
ستاد امر به معروف وهابیها



38. ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺮ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ
ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻭ ﮐﻮﭼﮑﺸﺎﻥ،
ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻤﻪ ﯾﮑﺴﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﻮﻫﺮ ﮔﻔﺖ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ
ﻫﻤﺴﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺍﯾﻦ ﺧﻠﻘﺖ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ‏« ﭼﻬﺎﺭ ﺯﻥ ‏» ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ
ﻭﺳﻌﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺧﺪﺍﯾﺶ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺩ ﺭﻭﺵ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﺩﺭ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺖ ،
ﺍﻣﺎ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﺶ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ
ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺁﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﮔﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ! ((:



39. ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ
ﻟﺬﺗﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺗﻮﯼ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ
ﺑﯿﻦ ﺳﺎﻋﺎﺕ 
۷:۰۰
 ﺗﺎ 
۷:۱۵
 ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ
ﺗﻮﯼ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ :(
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ؛ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﺸﺘﯿﻢ ﮐﺘﺎﺑﺎﻣﻮﻧﻮ ﺟﻠﺪ ﮐﻨﻪ !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺸﻤﺮﻡ
ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﭘﺎﺭﺍﮔﺮﺍﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﻓﺘﻪ :)
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺯﻧﮓ ﻭﺭﺯﺷﻤﻮﻥ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﯾﻪ ﻭ ﭼﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ؟!!
ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺯﻧﮓ ﻭﺭﺯﺵ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭ ﺯﻧﮓ ﺁﺧﺮ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ
ﺍﺯ ﺍﻧﺘﺼﺎﺏ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺪﯾﺮ ﮐﻞ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﺎﯾﮑﺮﻭﺳﺎﻓﺖ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩ :)
ﻣﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ
ﺍﮔﻪ ﭘﻨﮑﻪ ﺳﻘﻔﯽ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﮐﻠﻪ ﮐﯿﺎ ﻗﻄﻊ ﻣﯿﺸﻪ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺭﺱ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺍﻟﮑﯽ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ
ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻼﺱ ﺩﻡ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺘﺮﺍﺷﯿﻢ
ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻤﻮﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﻢ
ﺩﺭﺳﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﻪ ﺩﺭﺱ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻦ …
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ، ﭘﺸﺖ ﺩﻓﺘﺮﺍﯼ ﻗﺪﻣﯿﻢ ﻣﺪﺭﺳﻪ؛ ﺁﺩﻣﮏ ﭼﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳیاﻪ:
“ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻭ ﺗﻌﻠﻢ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺍﺳﺖ
ﺍﻭﺝ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺭﺱ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺻﺪ ﺑﺮﮒ ﻭﺍﺳﺶ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ !
یادش بخیییییییر



40. قوانین عجیب کشورها      
٭ استفاده از اینترنت ممنوع است مگر اینکه از تمام وزارت های کشور مجوز بگیری
کره شمالی     
٭ اگر تا 27سالگی جایی استخدام نشدی،مستقیم به ارتش ملحق میشوی
کره شمالی       
٭ اگر کلمه ی اسلام را سر زبان بیاوری اعدام میشوی
بورما  
٭ اگر روز یکشنبه کار کنی مورد بازجویی قرار میگیری، مگر اینکه پلیس باشی
ایتالیا 
٭ اگه آلمانی باشید و ماشین ساخت آلمان بخرید،فقط نصف قیمت ماشین را پرداخت می کنید، نصف دیگر آن را دولت پرداخت میکند
آلمان 
٭ غیر از روز جمعه دو روز دیگر هم بدون عذر موجه می توانی سر کلاس حضور پیدا نکنی
نیجریه
 ٭ ممنوع است کسی را از خواب بیدار کنی، چون خواب مقدس است
کره جنوبی
- آخرین نفری که بلند میشه سفره رو جمع میکنه
ایران



41. ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺩﺍنشگاﻩ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﮑﯽ ﺁﺧﺮ ﮐﻼﺱ ﯾﮑﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺨﺘﻪ ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﺮﻩ ﺍﺯ ﯾﻪ ﮐﻼﺱ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺨته ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﺑﮕﯿﺮﻩ ...ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﭘﺎﺷﺪ از در ته کلاس ﺭﻓﺖ بیرون
ﺑﻌﺪ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﺭ ﺟﻠﻮ ﮐﻼﺱ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ,ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﯾﻦ؟؟
ﯾﻬﻮ ﮐﻼﺱ به اذن الهی به پرواز درامد :)))



42. داستان پیشرفت سیب :
سیب به حضرت آدم که رسید شد هبوط...
به نیوتن که رسید شد جاذبه زمین
به استیو جابز که رسید شد اپل
به ایرانیا که رسید شد تنباکو...



43. ﺷﺮﻛﺖ ﺟﯽ ﺍﻝ ﺍﯾﮑﺲ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻛﻪ ﮔﻮشی ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺩﺭﻣﻴﺎﺩ ؛
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﻣﺎ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐُــﺮﺩﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﺒﻠﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﺗﻮﺵ!
ﺍﺧﯿﺮﺍ ﻟﭗ ﺗﺎﭘﻢ ﺗﻮﺵ ﺗﺴﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺜﻞ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ



44. یک شب یک نفر از کنار قبرستون رد میشده میبینه همه مرده ها روی قبرشون نشستن. ازشون میپرسه چی شده.میگن سوالهای شب اول قبر لو رفته.گفتن بیرون بشینید تا از دوباره سوال طرح کنیم



45. عاقا مقصران اصلی اضافه شدن روغن های مضر به مواد لبنی مشخص شد!!
" گاو ها " !!!!!
تازه اعتراف هم کردند لامصصبا..
قضیه از این قراره که وزیر بهداشت خطاب به مدیران شرکت های تخلف کار میگه:
چه کسی به شیر روغن سرطان زا اضافه کرده؟!
مدیران: نمیدونیم احتمالا کار گاوداری هاست!
وزیر بهداشت خطاب به گاو دار ها: کی روغن اضافه کرده به شیر؟
گاودارها: ما از کجا بدونیم برید از گاوا بپرسید!
خلاصه هیچی دیگه اقای وزیر یه جلسه خصوصی با گاوا گذاشته ازشون پرسیده گفته:
کاره کی بوده ؟!!
گاوا هم گفتند:
ما ما ما ما …
هیچی دیگه! معلوم شد کار این گاوهای ... بوده. باز خدا رو شکر مقصران اصلی پیدا شدند.



46. اﺧﺒﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ، ﯾﺎﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻩ ﯾﻪ
ﺯﻣﺮﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﭼﻨﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺩﻻﺭ ! ﺍﻭﻧﻮﺥ
ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺶ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻢ
ﺷﺪﻡ ﻭﺭﺩﺍﺭﻡ ﺧـِﺸﺘَﮑﻢ ﺟﺮ ﺧﻮﺭﺩ



47. راحت ترین شغل توی دنیا رو دبیر کل سازمان ملل داره !!
.
.
.
.
.
.
کثافت کارش فقط ابراز نگرانیه !!!



48. یارو ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﻧﺪﻩ ﻋﻘﺐ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺎﻻ . ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯿﺮﯼ؟ ﻣﯿﮕﻪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻻ ﺟﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻥ ﻧﺒﺎﺷﻪ !
ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﺯ ﺩﻧﺪﻩ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ . ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﺩﻧﺪﻩ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﺎﯼ؟ ﻣﯿﮕﻪ
ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻡ!!زوووو



49. تهرانیه خسته شد بسکه جک لری گفت.. رفت تو محله لرها یه کاری بکنه که برای تهرانیا جک بسازن. رفت کنار یه تیر برق و تق تق زد بهش. لره اومد گفت چی کار میکنی. گفت اینجا خونه دوستمه میخوام بدونم هست یا نه. لره نگاهی به بالا کرد و گفت آره هست. چراغشون روشنه...



50. .- .. : :… . : :: : –. : : : :– :. . : : .- . . : :… :. . : : .- . . : :… .: : :– . : :: :– : . . :: .- . .: :
… . :: : :– . : : :: –: . . : : .- . . : :… : .. : : .- .. : :… . : :: : –. : : : :– :. . : : . -. . : :… : . .: : .- . .: :
… : .. : : .- . .: : …. : : : :– .: : : :– : . .: : .- . . :: 
…. : : : :. . : : .- . . :: …: . . : : . -. . : :… . : :: :– . : : :: -
.
.
.
.
.
.
.
جوک واسه نابینایان بود تو نمیفهمی که ...
دیوونه هم خودتی...:-))))



51. به لره میگن بعد از این که حضرت یونس توسط نهنگ بلعیده شد چه اتفاقی افتاد؟؟؟ 
لره میگه بعدش سازمانی تشکیل شد به نام << یونس کو؟ >> که هنوز هم مقر آن در سازمان ملل موجود است!!!!! 
جون من میدونستی یونسکو از کجا اومده؟؟؟؟؟ 
عمرا نمیدونستی....



52. ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺑﺎﻟﺪﺍﺭ
ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ
ﺑﺎﺷﻪ ﺟﺰ :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺣﺎﺻﻞ ﮐﺼﺎﻓﻂ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻭ ﭘﺸﻪ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﺪﺍ ﻭﻛﻴﻠﻲ ﺧﺮ ﻣﮕﺲ ﺭﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻴﭻ ﺭَﻗَﻤﻪ
ﺗﻮ ﻛَﺘﻢ ﻧﻤﻴﺮﻩ ...
ﻣﮕﺲ ﺑﺎ ﺧﺮ . ....ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮﺷﻮﻥ



53. اصفهانیه یه روز یه روحانی میبینه بهش میگه:
حج اقا من زمان جنگ یه اسیر گرفتم،اوردمش تو خونه خودم،بهش جا دادم،غذا دادم
روحانی میگه احسنت،کار بسیار پسندیده ای انجام دادید
طرف میگه روزی 100 تومان هم ازش گرفتم،اشکالی که نداره؟
روحانی میگه:بالاخره شما بهش جا و غذا دادید نه مشکلی نیست
اصفهانیه:
حج اقا به نظر شما بهش بگم جنگ تموم شده یا نه؟ ؟؟!!



54. دعای آخر شب :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خدایا به من قدرتی عطا فرما که بتوانم وای فای را خاموش کرده و بکپم!